جناب سرهنگ (پدر شهید) آدم خوشفکری بود؛ نانهای خشک ارتش را فروخت و نردهها و نمای مسجد کنار بیمارستان را ساخت؛ پرهای مرغهای آشپزخانه را هم فروخت و چمنکاری محوطهی بیمارستان را انجام داد؛ حتی فضلهی کبوترهای آنجا را جمع میکرد و میفروخت و پولش را به زخمی میزد.
نظم پدر هم زبانزد بود. میتوانستی ساعتت را با کارهایش تنظیم کنی. وحید میراثدار همین ویژگیهای پدرش شد؛ پر کار و با اراده و مهمتر از همه، شجاع در انجام دستورات دین. مؤذن پادگان ارتش در زمان دینستیزی رضاخانی، مربی پسری شد که سخنران منابر ضد ظلم در دوران محمدرضا بود.
*براساس کتاب « #دیالمه»، ص ۱۶ / « #آقا_وحید»، ص ۱۱
در ۴ اردیبهشت ۱۳۳۳ (۲۰شعبان ۱۳۷۳) اولین فرزند خانواده ی دیالمه
در تهران چشم به جهان گشود.
عبدالحمید (وحید) در خانواده ای معتقد و مذهبی پرورش یافت؛
مادرش از خانواده ای اصیل و نوه ی آیت الله افجه ای بود و پدر رئیس بیمارستان ارتش.
هوش و ذکاوت، ایثار و محبت، ساده زیستی و نوع دوستی، درایت و مدیریت و ابتکار میراثی بود که وحید از پرورش در چنین خانواده ای تحصیل کرد؛ خانواده ای که دغدغه شان برداشتن باری از دوش مردم رنج کشیده بود، معتقد به فهم حقایق دین و مکتبشان بودند و به باور هایشان، با شجاعت تمام و بدون ملاحظه ی خوشایند این و آن، عمل می کردند. وحید در چنین خانواده ای رشد یافت و خود الگو و مرشد خواهرانش شد...
.: اسمش عبدالحمید بود.
توی خانه و بعدها دوستانش
وحید صدایش می کردند.
"معلم شهید دکتر عبدالحمید دیالمه"
نام آور گمنامی که بسیاری از
ابعاد وجودی اش ناشناخته ماند.
به اذن الله، این جا از او می نویسیم. :.